مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

مهرسام گل من

حمام

عزیزم تو این عکس خاله فرشته اومد خونمون و شما رو برد حمام . اخه من می ترسیدم شما رو ببرم حمام . مادرجونم می ترسید.   11 تیر92 ...
19 شهريور 1392

خاطره روز زایمان

عزیزم پسر گلم از امروز تصمیم گرفتم برات وبلاگ درست کنم خیلی دلم می خواست ول ی تا حالا وقت نکرده بودم جونم برات بگه روزی که بدنیا اومدی شب نیمه شعبان بود. همه جا چراغونی و شلوغ مادرجون و پدرجون از شب قبل اومدن خونمون که صبح زودد با هم بریم بیمارستان نیکان . صبح زود بلند شدیم و من با تعجب بدون هیچ استرسی و حتی خوشحال راهی شدیم که بریم. دم در خونه اخرین عکس رو با بابا و دایی و پدرجون و مادرجون گرفتیم . داخل بیمارستان که شدیم من رو فرستادن بلوک زایمان. منم فکر نمی کردم که دیگه نتونم برگردم و با کسی خداحافظی نکردم . توی بلوک بهم گان دادن که بپوشم بعدش خانم پرستار اومد بهم سرم زد و خون گرفتن و سوند وصل کردن. همش برای من که ترسو بودم و یه ...
19 شهريور 1392

به خانه امدن گل پسر.

در تاریخ 3 تیر 92 روز نیمه شعبان تو گل پسر به خونه اومدی . باباعلی اومد دنبالمون اول رفتیم دم خونه مامان بزرگی چون مریض بود نمی تونست بیاد دیدنت ما شما رو بردیم خونشون تا ببینتت خاله زهرا و عمو هم بودن و برای شما گوسفند قربونی کردن . اومدیم خونه و مادرجون برات اسفند دود کرده بود و بازم من شیرم کم بود و مجبور شدم بعد از هر بار سینه خوردن بهت شیرخشکم بدم تا سیر شی. اصلا نخوابیدم تا دو روز البته شبا پیش مادرجون میخوابیدی برای شیر که بیدار می شدی میاوردنت پیش من. الان که دارم این خاطراتو می نویسم شما دو ماه و نیمه شدی و من خیلی چیزا رو یادم نمی یاد.ببخشید. اینم عکس اون روز     خلاصه که پسر خوبی بودی و هستی. همون روزم...
19 شهريور 1392

واکسن دوماهگی

2 شهریور روز واکسنت بود. رفتیم مطب دکتر کنی قدت شده بود 60 وزنت هم 5300 . راستی قدو وزنت هنگام تولد قد 50 وزن 3130 که دکتر خیلی از روند رشدت راضی بود. راستی یادم رفت بگم سه چهار روز قهر کرده بودی و سینه مامان رو نمی خوردی ولی خود به  خود بهتر شدی. دکتر اومد و واکسن رو اماده کرد به من گفت بچه رو بگیرگفتم دکتر من دل ندارم گفت بشین باید احساست کنه. منم بغلت کردم و با چشم گریون محکم گرفتمت. دکتر واکسنت رو زد منم با تو گریه می کردم . بمیرم برات. اولین بار بود که اینجوری گریه ات رو میدم عزیز دلم. واکسنت که تموم شد منو نگاه کردی منم صورتمو چسبوندم به صورتت و ساکت شدی. الهی بمیرم برات که انقدر مظلوم بودی مامانی. تا خونه رو خواب بودی. ساعت 5...
14 شهريور 1392